تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وبلاگی بالاتر
از عشق و
آدرس
manoto123.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
ساعت
امکانات
به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."
به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."
به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."
به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم
شب عروسيه،آخره شبه عروس خانوم رفته تو اتاقش لباساشو عوض كنه هرچي منتظر شدن برنگشته در رو هم قفل كرده،همه پشت در نگرانن هرچي صدا ميزنن مريم(عروس)جواب نميده آخر داماد طاقت نمياره ميزنه درو ميشكنه عروس ناز مامان بابا كف اتاق خوابيده لباس قشنگ عروسيش با خون يكي شده ولي رو لباش لبخنده،همه ماتو مبهوت موندن كنار دست مريم يه كاغذ هست كه با خون يكي شده باباش با دست لرزان كاغذو برميداره و ميخونه:
سلام عزيزم دارم برات نامه مينويسم.آخرين نامه ي زندگيمو،آخه اينجا آخر خط زندگيمه،كاش منو تو لباس عروس ميديدي،مگه نه اينكه آرزوت هميشه همين بود!؟علي جان دارم ميرم تا بدوني تا آخرش رو حرفم واستادم ميبيني بازم تونستم باهات حرف بزنم ولي كاش منم حرفاي تو رو ميشنيدم دارم ميرم چون قسم خوردم تو هم خوردي يادته!؟گفتم يا تو يا مرگ تو هم گفتي يادته!؟علي تو اينجا نيستي من تو لباس عروسم چرا تو كنارم نيستي داماد قلب من تويي اي كاش بودي و ميديدي مريمت چطوري داره لباس عروسيشو با خونش رنگ ميكنه كاش بودي و ميديدي مريمت تا آخرش رو حرفاش موند.علي مريمت داره ميره كه بهت ثابت كنه دوستت داشت.حالا كه چشمام داره سياهي ميره،حالا كه همه بدنم داره ميلرزه زندگيم مثل يه سريال از جلو چشام داره ميگذره،روزي كه نگام تو نگاهت گره خورد يادته!؟روزي كه دلامون لرزيد!؟
یه داستان گریه دار واقعی (خواهش میکنم تا اخرش بخونید)
سر کلاس درس معلم پرسيد: هي بچه ها چه کسي مي دونه عشق چيه؟
هيچکس جوابي نداد همه ي کلاس يکباره ساکت شد همه به هم ديگه نگاه مي کردند ناگهان لنا يکي از بچه هاي کلاس آروم سرشو انداخت پايين در حالي که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسي حرف نزده بود بغل دستيش نيوشا موضوع رو ازش پرسيد ، بغض لنا ترکيد و شروع کرد به گريه کردن معلم اونو ديد و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم ، عشق چيه؟
لنا با چشماي قرمز پف کرده و با صداي گرفته گفت: عشق؟
دوباره يه نيشخند زدو گفت: عشق...
ببينم خانوم معلم شما تابحال کسي رو ديدي که بهت بگه عشق چيه؟
معلم مکث کردو جواب داد: خوب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم
لنا گفت: بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف کنم تا عشق رو درک کنيد نه معني شفاهيشو حفظ کنيد
من شخصي رو دوست داشتم و دارم ، از وقتي که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتي که نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه دختر بچه خيلي سخته که به يه چنين عهدي عمل کنه.
تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ”
تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ”
تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ”
تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ”
تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ”
تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ”
تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ”
تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست . . .